از واقعیت ها نگریزیم!/ پا سخی به مقاله مهدی مؤیدزاده/رخسا خیامی
خوش بختانه مقالاتی تحت عنوان: «چرا واقعیت ها را نمی گویید؟» (مهدی مؤیدزاده) و «لزوم نواندیشی و نوگرایی در جبهه ی ملی» (رضا عزیزی نژاد) در کنار مصاحبه ای در صدای آمریکا با دو عضو جبهه ی ملی باب گفتگو را میان هموندان جبهه ی ملی و هموطنان ملی گشوده است. در این میان افکار گوناگونی به چشم می خورند که گسترش نوگرایی و پلورالیسم را در جبهه ی ملی نوید می دهند. از جمله پرداختن به موضوع نخست وزیری شاپور بختیار که تا چندی پیش در صفوف ملی با آن همانند تابویی سیاسی برخورد می شد.
در مورد اخراج شاپور بختیار از جبهه ی ملی و تعلیق عضویت اش در حزب ایران روایات شفاهی و یا خاطرات مکتوب حاضرین در صحنه ی آن روز، اطلاعات متفاوتی به ما می دهد. جالب توجه اما برای یک بررسی سیاسی و تاریخی آن است که چه افرادی در جلسه شورای جبهه ی ملی حضور داشتند و چه افرادی رأی به اخراج و یا تعلیق عضویت بختیار دادند. رحیم شریفی ،عضو شورای جبهه ی ملی آنروز میگوید: «پیش از آنکه شورای جبهه ی ملی در این باره وارد مذاکره شود، آقای سلامتیان بدون کسب تکلیف و خودسرانه، خبر یا بهتر است بگوییم شایعه ی اخراج دکتر بختیار از جبهه را از طریق رسانه های همگانی اعلام کرد. فردای آن روز در جلسه ی شورا، دکتر رضا شایان و دکترعاقلی زاده به عمل سلامتیان اعتراض شدید کردند و به دفاع از بختیار برخاستند، ولی متاسفانه دیگران علیه بختیار رأی شفاهی دادند».
در حزب ایران اوضاع قدری متفاوت بود. طبق خاطرات شفاهی رحیم شریفی، احمد خلیل الله مقدم و مهندس حمید ذوالنور ، کمیته ی مرکزی هفت نفره ی حزب ایران بر این باور بود که صلاحیت تصمیم گیری در مورد اخراج به عهده ی کنگره است. بنابراین کمیته ی مرکزی، ابوالفضل قاسمی را به جای بختیار به عنوان دبیر کل حزب برگزید و آن نیز بدین دلیل که اعضای حزب در صورت پذیرش منصب دبیر کلی به بالا در دستگاههای دولتی، التزام به ترک پست تشکیلاتی خود در حزب را داشتند. بدین ترتیب حزب ایران نه تنها بختیار را هرگز اخراج نکرد، حتی در هیچیک از جلسات آتی نیز به موضوع «تخلف حزبی» نپرداخت.
همچنین احمد خلیل الله مقدم و رحیم شریفی بسیار بعید و غیرقابل تصور می دانند که گفته ی جناب مؤید زاده در
مقاله شان مبنی بر مخالفت مهندس احمد زیرک زاده و مهندس جهانگیر حق شناس با بختیار صحت داشته باشد، زیرا اینان از یاران بختیار بودند و هیچگونه تمایلی به اخراج وی نداشتند. نامبردگان ضمن اینکه مخالفت کریم سنجابی و اصغر پارسا را با بختیار تأیید می کنند، با اشاره به دوستی الهیار صالح و بختیار اظهار می دارند که صالح در برخی تاکتیک های سیاسی با بختیار هم رأی نبود.
از آنجائیکه تا کنون گزارش کتبی هیچیک از جلسات حزبی و جبهه ای انتشار نیافته، ناچاریم به تاریخ شفاهی وخاطرات مکتوب با در نظر گرفتن وجدان سیاسی در بیان خاطرات اکتفا کنیم.
آنچه که امروز اما در میان مردم ایران مشاهده می شود محبوبیت و حرمت روزافزون بختیار است. بسیاری از ایرانیان وطن پرست و ملی اکنون به برکت نام او و به اتکا به حرمتی که برای او قائل اند، به جبهه ی ملی روی می آورند. البته ذکر نام بختیار به نیکی، در ایران هنوز هزینه ی سنگینی دارد. نکته ی حائز اهمیت اما در این میان این است که حالا گیریم عضویت بختیار به علت عدم مشاورت و تخلف سازمانی به تعلیق در آمده بود، ولی آیا طرز تفکر و خط سیاسی و عملکرد سیاسی او هم به تعلیق در آمده؟ آیا تشخیص بختیار که استبداد مذهبی از راه می رسد، جمهوری اسلامی مجهول مطلق است و رفتار سیاسی او که جسورانه در مقابل موج هیستری مذهب ایستاد و لائیسیته را تنها راه حل برای ایران شمرد، نباید امروز مورد بحث و گفتگو، به ویژه در صفوف جبهه ی ملی قرار گیرد؟ که اگر عضوی این مطالب را طرح می کند باعث آزردگی خاطر جناب مؤید زاده می شود و مورد سرزنش قرار گرفته و عضویت اش به زیر سوال می رود. جبهه ی ملی با 60 سال سابقه ی درخشان مبارزاتی وقتی در مقابل لایحه ی قصاص ایستادگی کرد، اتهام ارتداد را تاب آورد و همچنان به صف آرائی نیروهای ملی ادامه داد و در مقابل استبداد ولایتی ایستاد، به یقین توانایی بررسی گذشته ی خود را نیز دارد و از کنکاش در تاریخ خود نه تنها لطمه نمی بیند، بلکه با اتکا به پیشینه ی سیاسی خود میتواند با روشنگری در امور تا کنون گفته نشده، تصویری واقعی از خود ارائه دهد. تصویری که هم فراز و فرود ها و هم نقاط ضعف و نقاط قدرت را در بر داشته باشد و بدین ترتیب از فرهنگ اسطوره سازی مسلط بر فضای سیاسی فاصله گیرد.
سوال بعدی این است که چرا عمل بختیار تخلف تشکیلاتی محسوب شد ولی اعلامیه ی سه ماده ای کریم سنجابی که آن نیز بدون مشورت و داشتن نمایندگی از طرف شورا تدوین شده بود با سکوت روبرو شد و تخلف به حساب نیامد. هم چنین به جاست در مورد بشارت نامه ی جبهه ی ملی سوال شود. چه کسانی آن بشارت نامه را امضاء کردند؟ آیا نمایندگی داشتند؟ و همینطور اعلام مهندس کاظم حسیبی برای شرکت در راهپیمایی بیعت با خمینی مورد سوال است. آیا ایشان با مشورت این کار را کرد؟ آیا این تخلف تشکیلاتی نبود؟ در این باره رحیم شریفی می گوید : «آقای حسیبی علیرغم تصمیم شورا مبنی بر عدم شرکت در راهپیمایی بیعت، بدون اطلاع شورا در تلویزیون حاضر شد و مردم را دعوت به شرکت در راهپیمایی نمود. دکتر غلامحسین صدیقی فردای آن روز از جبهه تقاضای جلسه ی فوق العاده نمود و آنجا به عمل مهندس حسیبی به شدت اعتراض کرد. حسیبی آشفته گشته و گفت مرا اخراج کنید، دکتر صدیقی پاسخ داد خیر شما بمانید من می روم. صدیقی و به همراه او یازده عضو دیگر برای همیشه جبهه را ترک کردند».
آیا واقعاً تخلف تشکیلاتی بختیار استحقاق تعلیق عضویت او را داشت که برخی هنوز پس از 30 سال به آن می بالند، آن هم در زمانی که محبوبیت بختیار و اندیشه های او روزافزون است؟ آیا این تعلیق از افتخارات است که بر اشاعه ی آن تکیه می شود و هموندان سرزنش می شوند که چرا این موضوع را در مصاحبه ای تلویزیونی بیان نکرده اند.
معنی پنهانی و مستتر این واقعیت که یکی از اعضای جبهه ی ملی موضوع اخراج بختیار را در مصاحبه اش مطرح نمی کند، بدون شک این است که او با این اخراج هماهنگی فکری نداشته و حاضر به دفاع از این عمل نمی باشد و همچنین با در نظرگرفتن محبوبیت بختیار در میان ملت ایران و نظر به این امر که دوستداران بختیار هنوز در انتظار نقد جبهه از خود در این باره میباشند، نمی خواهد باعث سرخوردگی مجددشان شود. این امر جای بسی تأمل و درنگ دارد . البته راه ساده آن است که مانند جناب مؤید زاده اساس را بر بی اطلاعی شخص بگذاریم.
ولی چرا امروز به جای تکیه بر تعلیق عضویت بختیار و به دنبال آن اصرار به روشنگری در مورد عدم همسوئی با وی در قبول نخست وزیری، به کارنامه ی دولت 37 روزه ی او نمی پردازید که درب دموکراسی را به روی ملت ایران گشود.
این جاست که نسل جدید، نسلی که آن روزها در صحنه نبوده و یا از نظر سنی امکان درک کافی وقایع را نداشته،
جبهه ی ملی را به چالش می کشد. واکنش جناب مؤید زاده در مقابل این چالش بسیار غیرسیاسی و ناژرف است وباعث سرخوردگی نیروهای جدید و جوان می گردد. زیرا ایشان به جای بحث در باره ی این بینش و تفکر، تعلق حامل این فکر را به جبهه ی ملی زیر سوال می برد، یعنی کوتاه ترین و ساده ترین راه را برای مغلوب کردن مخالف فکری خود و دگراندیش بر می گزیند.
جناب مؤید زاده در ضمن به بررسی علل و چگونگی انقلاب 57 می پردازد. خوش بختانه در این باره نگارنده با ایشان تا حد بسیار زیادی متفق القول است. آری مردم ایران از استبداد فردی محمدرضا شاه به ستوه آمده بودند. از سانسور، دخالت ساواک در کلیه ی امور عاصی شده بودند، به سیاست های بی رویه ی خارجی و اقتصادی و نظامی معترض بودند. بدین روی بر علیه سیستم موجود و رژیم پهلوی دست به اعتراض و عاقبت انقلاب زدند. در اینجا ضروری است این واقعیت را بیان کنیم که روحانیان نه فقط به علت در اختیار داشتن مساجد و حسینیه ها صفوف انقلاب را نسیب خود ساختند، بلکه عقب نشینی دیگر نیروها و پیروی شان از رهبری روحانیان، فضا را برای آنان آزاد ساخت. البته بودند در آن زمان افراد ملی و مبارز که در کنار شاپور بختیار در مقابل خط فکری «نهضت ما حسینی رهبر ما خمینی» ایستادگی کردند. از جمله می توان از مهشید امیرشاهی، احمد خلیل الله مقدم و مصطفی رحیمی نام برد. ولی اینان چون حمایت دیگر نیروهای سیاسی را نداشتند، در میدان مبارزه تنها ماندند. این باور جناب مؤید زاده که بختیار به امید تأیید خمینی نخست وزیری را پذیرفت در تاریخ بی سابقه است. زیرا خط فکری بختیار از همان ابتدا تقابل با خمینی وعدم سازش با استبداد مذهبی را در پیش گرفته بود و لزومی نداشت در میان راه در پی تأیید خمینی باشد.
با این توجیه که روحانیان در هر صورت با بهره گیری از باورهای مذهبی مردم، رهبری و قدرت را از آن خود می ساختند، نمی توان از وظیفه ی تاریخی و سیاسی انتقاد از خود طفره رفت.
نسل امروز به درستی از نیروهای سیاسی می پرسد چرا آن زمان در مقابل توتالیتاریسم مذهبی و موج احساسات مذهبی مردم ایستادگی نکردند. پاسخ به این سوال جز بر مبنای صراحت، صداقت و انتقاد از خود عملی نیست. عدم پاسخ مانعی بسی دشوار در مقابل هرگونه همبستگی سیاسی و در مقابل جذب نیروهای جوان و جدید خواهد بود. در این جاست که پدیده ی نوگرایی اهمیت خود را بروز می دهد. به باور و تمایل نسل جدید ، پس از گذشت 30 سال تجربه ی جمهوری اسلامی، برای اتخاذ راهکارهای مفید و مؤثر و همچنین جلب اعتماد ملت ایران لازم است که جبهه ی ملی به بررسی و چالش موضع گیری خود در مقابل بختیار و همچنین نقش خود در بهمن 57 بپردازد. لازم است به ملت ایران بگوییم، آری در صفوف جبهه ی ملی افرادی بودند و هستند که با تفکر وعملکرد بختیار موافق و اخراج یا تعلیق عضویت او را امری ناشایست و غیرضروری می دانستند و میدانند.
باید به این پرسش پاسخ داد که که آیا تخلف تشکیلاتی اولویت داشت به برنامه ی سیاسی بختیار؟ برنامه ای که ممکن بود راه حلی برای بحران مملکت باشد. فقط تکیه بر این امر که موج خمینی همه جا را گرفته و امکان مقابله با جوّ مذهب زده را ربوده بود جوابی قانع کننده برای نسل های آینده نیست. نسل هایی که از نخبگان و روشنفکران توقع استقامت و ایستادگی در مقابل جوّ زدگی و سنت گرائی را دارند.
آقای مؤیدزاده با اشاره به اساسنامه و منشور جبهه ی ملی تکیه به درهای باز می کنند. در این باره هم نگارنده با ایشان هم عقیده است. آری هر ایرانی که اعتقاد راسخ به تمامیت ارضی، استقلال ایران و دمکراسی و عدالت اجتماعی دارد، می تواند در صفوف جبهه ی ملی برای نجات ایران مبارزه کند. ولی گفتار سرزنش آمیز ایشان و غیر خودی خواندن افرادی که عضو جبهه ی ملی هستند، صرفاً به این خاطر که هم عقیده با ایشان نیستند اولاً منافی درهای باز است دوماً متأسفانه این توهم را بر می انگیزد که گویا پیش شرط های نامبرده در مقاله ی مورد انتقاد ایشان «لزوم نواندیشی و نوگرایی در جبهه ی ملی» چندان هم بی اساس نیستد.
در این راستا این موضوع اهمیت می یابد که هموطنانی که به اصول تدوین یافته در منشور جبهه ی ملی اعتقاد راسخ دارند و به اساسنامه پایبند می باشند ولی به مواضع و سیاست های جبهه ی ملی در برخی موارد از قبیل بهمن 57 و شاپور بختیار انتقاد دارند، و بشارت نامه سال 57 را تأیید نمی کنند، تکلیف شان چیست؟ به باور من راه درست آن است که با بازنگری صادقانه ی گذشته ی خود امکان بدهیم که این خط فکری در صفوف جبهه فعالیت کند و این نیروی چشمگیر را نه به دیگر سازمان ها اهداء کنیم و نه از نظر سیاسی بی خانمان سازیم. وفاداری سازمانی را در عدم انتقاد و یکپارچگی فکری ندانیم. بلکه تعلق به صفوف جبهه ی ملی را پیش از هر چیز در وفاداری به آرمان های جبهه و به ملت ایران بسنجیم. بدین طریق خواهیم توانست پلورالیسم را ترویج داده و درهای باز را باز نگه داریم.
نسل امروز دکتر مصدق را از طریق کتب تاریخی می شناسد و جایگاه ویژه ای همانطور که شایسته ی اوست برای او قائل است.
نسل امروز اما در طول حیات اش تنها 37 روز، آن هم در دوران دولت بختیار از سانسور و هجوم نیروهای امنیتی به حریم خصوصی اش مصون بود و فقط در آن 37 روز آزادی را لمس کرد. بنابراین، خود را روز به روز به تفکر و عملکرد بختیار نزدیک تر احساس می کند و او را نماد ایستادگی در مقابل دو سیستم استبدادی می شمارد. بدین علت است که مهندس احمد زیرک زاده در مجلسی در لوس آنجلس در منزل آقای گیتی بین چنین فرمودند: «بختیار به تاریخ پیوست، اما ما پشت در تاریخ ماندیم». اگر نسل امروز از وجود شاپور بختیار در تاریخ کشورش به خود می بالد و او را در کنار مصدق می نشاند، این عمل را گزاف مپندارید و خرده مگیرید. بگذارید تاریخ در این باره داوری کند که آیا بختیار استحقاق این هم ردیفی را دارد یا خیر.
رخسا خیامی
rokhsa.khayami@googlemail.com
No comments:
Post a Comment