Tuesday, September 16, 2008

پروانه آزاده

نامه ای از ایران

سلام
این صدای یک دختر ایرانی است. دختری که این روزها چیزهای جدیدی در درونش رشد کرده و دارد از یک کرم کوچک، بی خیال و فارغ از دنیا به پروانه ای بدل می شود. روزهای سختی را دارم. نه فکر نکنید به زندان رفته ام و یا شکنجه شده ام. روزهای سختی دارم چون من واقعی و درونی من در حال جنگیدن با من بیرونی من است

می خواهم خودم باشم اما نمی توانم، زنجیرهای تعلقات خانوادگی و شغلی و کمی هم ترس نه برای خودم که برای اطرافیانم مرا وادار به سرکوب خودم می کند. سال ها کلماتی که می خواستند از وجودم به بیرون پرواز کنند را زندانی کردم. درون و روحم زندان شمارۀ 209 اوین بود و من زندانبان آن. این روزها حرف هایم برای هیچ کس مفهوم نیست و کسی رنج مرا درک نمی کند. ساعت ها فکر می کنم و اشک می ریزم برای خودم، برای مرگ بی صدای خودم و اینکه چرا جسارت رها کردن خودم را از قید و بندهای این تعلقات ندارم. هرگز حسود نبوده ام و جملاتی که می نویسم از حسادت زنانه ناشی نشده بلکه غبطه خوردن به آن زندگی است که شما انتخاب کرده اید و من هنوز جرأت انتخابش را ندارم. کمی می ترسم. از مرگ نه، از اینکه بمیرم و بی صدا بمیرم. دلم نمی خواهد قبل از اینکه صدایم بلند شود در نطفه خفه اش کنند. کمک می خواهم، گذشتن از خیلی چیزها و فراموش کردن کار هرکس نیست. می دانم اگر بخواهم شروع کنم راهی سخت و دراز در پیش دارم. بعضی وقت ها از خودم می پرسم "آیا این قدر قوی هستی آزاده؟" من در دوراهی قرار دارم و آتشفشان درونم در آستانۀ انفجار است. می خواهم بجنگم اما نمی دانم چطور و چگونه؟ در برزخی هستم که هیچ مفری برایش نمی یابم. نه جرأت رفتن دارم و نه یارای ماندنم هست

شما سال ها به زنانی کمک کردید که می جنگیدند، آیا می شود به دختری کمک کنید که با خودش برای جنگیدن، می جنگد؟

آزاده

همۀ ما دورانی را که تو داری از آن عبور می کنی گذرانده ایم. حتی اینجا که من هستم ایالات متحدۀ امریکا باور کن دختران کم و بیش جنگ و نبرد با خود را مثل یک سرنوشت پیش ساخته مدت ها تحمل می کنند و آن را پشت سر می گذارند. آزاده، تو همانی هستی که در شروع نامه ات اعلام کرده ای. داری پروانه می شوی. پروانه که شدی از هر زندانی که سر در بیاوری از لابه لای در و پنجره اش بیرون می زنی و دیگربار پرواز می کنی، هرچند تکه ای از بال هایت شکسته شده باشد. تو شاید ندانی که نویسنده ای و همین که هر چه را احساس می کنی بنویسی بال هایت زودتر آمادۀ پرواز می شود

آزاده، اصلا لازم نیست راه و رسم زندگی من و امثال من را تقلید کنی تا به رضایت خاطر برسی. همین که داری با خودت کلنجار می روی به معنای آن است که اهل تقلید نیستی و داری به سبک خودت بارور می شوی. چه بسا با توانایی های بسیار، بیش از من و دیگران

کیست که در برابر زایش طبیعت بتواند در مقابلت مانع ایجاد کند؟ تو بر فراز موانع بال و پر خواهی زد. تا می توانی بنویس. نوشتن شیوه ای است که ترس را می ریزد و سرانجام پس از شاخه به شاخه شدن های بسیار روی شاخه ای می نشینی و دیگر رهایش نمی کنی. باور کن آنچه در زندگی من و امثال من پیش آمده بر پایۀ انتخاب قبلی نبوده، اجبار بوده و ما این اجبار را انتخاب کرده ایم. در یک لحظۀ غیر قابل پیش بینی که زندگی ما سر و ته شده راه افتاده ایم، بی آنکه بدانیم کجا می رویم. تو نیز هنگامی که وقتش برسد راهی می شوی، اما نه لزوما به راه ما. به راهی که دیر یا زود در برابرت گشوده می شود و تو با قلم زیبایی که داری در آن خود را بازمی یابی. همان خودی را که اکنون با آن در نبردی

آزاده، اگر با خودت جنگ و کشمکش نداشتی بی ثمر می ماندی. همۀ آنچه نگرانت کرده است نشان می دهد پیش رو ستاره ای داری و به سویش روان خواهی شد. مرحلۀ پروانه شدن کرم بدون رنج و درد طی نمی شود. زایش همیشه دردناک است. من نیز به تو غبطه می خورم و دلم می خواهد هنوز در آن دوران از تحولات درونی بودم که تو هستی. شتاب مکن. تا درست و حسابی پروانه نشده ای بال نزن. هرگاه بال ها تمام و کمال بروید پرواز می کنی. فلک جلودارت نیست

مهرانگیز کار

www.mehrangizkar.net

No comments: