Thursday, March 5, 2009

درد دل... اما عزیزم چه باید کرد ؟

فدات شم, اولا سلام
دوما عزیز تو الان به هر ضرب و زوری شده در رفتی خارج و از دست این جماعت راحت شدی ان شاءالله. ولی به این هم فکر کن که امثال من که با زن و دوتابچه و کیسه بی پول و یک خروار بدهی که نمی تونیم بیایم خارج و زندگی کنیم بالاخره باید بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنیم.
والله بخدا من از خاتمی و مشارکتی ها حالم به هم می خوره. همون طور که تو گفتی من هم می دونم که کرباسچی گروون کردن خونه ها رو به اسم شهرداری باب کرد. همه اینها رو ما هم می دونیم. اما عزیزم چه باید کرد از دست امثال احمدی نژاد؟
ما مردم ایران مجبوریم عزیز مجبوریم و محکومیم برای خلاصی از احمدی نژاد و امثال این احمق روی بعضی چیزها چشم بپوشیم. اینو یادت باشه. البته اینو هم بگم که من تا جایی که بشه به کسی مثل خاتمی رای نمی دم چون یک بی عرضه عوضی بود. رای میلیونی ما به اون امانتی بود که به سادگی به اون خیانت کرد. اینو یادمون نمیره.
بقیش هم با خداست. امیدی هم به انقلاب نداریم برادر.اصلا.

…!-- آرش

http://zamaaneh.com/kalaghestoon




خاتمی سوپرمن من نیست اما من بهش رای میدم …! من با قلبی شکسته و چشمانی اشکبار رای میدم…! رای میدم به خاتمی چون هیچ گه دیگه ای نمیتونم بخورم…! حالا ممکنه شما بگی خوب گه نخور …! والله بخدا اگه نخورم چهار سال دیگه باید هر چی ادمه گه تر از گه رو ببینم که صب تا شب به شعورمون توهین میکنن… تحقیرمون میکنن…! این روزا هر کسی از راه رسید یه جوری تف کرد توی صورتم … توی صورتمون …! هی گفتیم از ماست که بر ماست …هی گفتیم خودمون کردیم که لعنت بر خودمون… هی گفتیم نتیجه حماقت یک ملت …هی خودمون رو تحقیر کردیم … دِ چرا یکی امید نمیده …؟ چرا شدیم عین این عجوزه های غر غرو که فقط نق میزنیم…؟ دِ لعنتی ها خودمون دیگه تف سربالا نندازیم دیگه …! بسه دیگه …جون مادرتون بسه…! له شدیم بخدا … له شدیم…!

من حالت تهوع دارم … داره حالم به هم میخوره از دیدن خیلی از قیافه ها… از شنیدن خیلی از حرف ها …همه اون چیزایی که شما میخوای بگی من میدونم؛ قبلا هم گفتم…! من رای میدم اما از رای دادنم خوشحال نیستم…! من رای میدم البته نه با امید … بی امید…! من هیچ توقعی از خاتمی ندارم …هیچی …! من رای میدم به خاتمی برای همه چیز هایی که تو هم میدونی …! شاید به من حق ندی … اصن به جهنم که حق میدی یا حق نمیدی…! خسته شدم … بخدا گلوم درد میکنه از این بغض لعنتی … زیر میز پر شده از دستمال کاغذی هایی که هی اشکام رو پاک میکنم باهاشون …! اره من دل نازکم… جنگ من رو دل نازک کرده … زندگی لعنتی هم…! من سوختم… مثل تو … مثل او…مثل همه…! من دیگه به دنبال مرهمی برای سوز دلم نیستم…! من از نیشتر فرار میکنم… بخدا این دل سوخته دیگه طاقت نیشتر نداره …! بسه دیگه

http://shatot2.wordpress.com


No comments: