وجود تبعیض و دفاع از یک شخص یا اشخاصی خاص بسیاری از زندانیان سیاسی را به بوتهی فراموشی میسپرد و آنان در سکوت، روزگار تلخ زندان میگذرانند. هر چه از تهران و پایتخت هم دور شویم این تبیعضها و ضعفها رنگ جدیتر و نامطبوعتری به خود میگیرد. در شهرستانهای ایران بسیاری به خاطر آنچه که آن را نقض حقوقبشر میدانیم بازداشت میشوند و رنج زندان را سالها به دوش میکشند. بسیاری از زندانیان سیاسی و عقدیتی به خاطر طولانی بودن دورهی زندان از یادها میروند و ناگاه خبرهای ناگواری از آنان ما را به خود میآورد. خبرهایی چنان ناگوار همچون شنیدن خبر فوت امیرحسین حشمتساران که بعد از پنج سال زندانی بودن در زندان درگذشت و یا آنچنان به زندانی کم توجهی میشود و زندانی بودن او جدی گرفته نمیشود که با خبر فاجعهآمیزی که بر او رفته به خود میآییم؛ مگر نبود امیدرضا میرصیافی؟ همینگونه است بهروز جاویدتهرانی که سالها است رنج و سختی زندان را به دشواری طی میکند و دیگر کمتر کسانی یادی از او میکنند. چه میشود که برای رکسانا صابری در لباس یک روزنامهنگار همه بسیج میشوند، اما برای محمدحسین فلاحیهزاده که همان شرایط را دارا است با گذشت سه سال زندانی بودن و سه ماه بیخبری از وی در این روزها چنین اتفاقی صورت نمیگیرد؟ چه میشود که نام کسانی که عضو گروههای دیگری بودند بعد از زندانی شدن در روز کارگر بر سر زبانها میافتد و نام کارگران زندانی تجمع روز جهانی کارگر را کمتر کسی میداند. چهگونه میشود که یک نفر به خاطر ممنوع الخروج شدن و ضبط پاسپورتاش دهها خبر و گزارش و مصاحبه پشت سر خود میبیند، اما یک فعال حقوقبشر و دانشجو که از همان روز در بازداشت است، کمتر حمایتی را از خود میبیند؟
این سوالها که همه از ضعف و تبعیض ناشی میشود، پاسخها و تغییر روشهای مناسبی را میطلبد که همهی فعالین حقوقبشر باید روی آن تعمق و تفکر کنند. اعلامیهی جهانی حقوقبشر برای آحاد بشر نوشته شده است و بیش از همه بر فعالین حقوقبشر است که نسبت به آن تعهد داشته باشند. یک زندانی در تهران با یک زندانی در زاهدان هیچ تفاوتی نداشته و نمیتواند داشته باشد. اما متاسفانه این روندی است که این روزها تکرار می شود و برای ما یک واقعیت پیش رو است.
زندانیان سیاسی و وجدانی انسانهای بیپناهی هستند که از معدود دلگرمیهایشان حمایتهای گروههای مدافع حقوقبشری است. اما آیا همهی گروههای مدافع حقوقبشر همه را یکسان نگاه میکنند؟ جواب البته خیر است، به همان دلائلی که گفتیم و نگفتیم. شاید یکی از مهمترین دلائل حفظ حداقل امنیت باشد، به ویژه برای گروههای که در داخل ایران فعالیت میکنند.
قصد داریم در این نوشتار که ادامهدار هم خواهد بود، زندانیان وجدانی را تفکیک کرده و تا آنجا که خبری و اخباری از آنان موجود است از آنان اطلاعاتی عرضه کنیم. باشد که یادی از آنان کرده باشیم و آخرین وضعیتشان را بدانیم. زندانیانی که برخی را خیلی زود فراموش کرده و یا شاید خیلی زود فراموش کنیم، کسانی که خطرهای بسیاری آنان را تهدید میکند.
روزنامهنگاران و وبلاگنویسان زندانی
1. محمد صدیق کبودوند در تاريخ ١٠ تير ماه ١٣٨٦ بازداشت و به زندان اوین انتقال یافت و به مدت پنج ماه در سلول های انفرادی بندهای ٢٠٩ و ٢٤٠ زندان اوين مورد بازجویی و تحت شکنجه قرار گرفت. محمد صديق کبودوند مديرمسئول هفته نامه توقيف شده ی پيام مردم کردستان است که به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» به ده سال و نیم زندان محکوم شده است. و در زندان دچار مشکلات عدیدهی جسمی شده و نیاز مبرم به درمان پزشکی دارد، اما مسئولین زندان اوین از دادن مرخصی استعلاجی به وی خودداری میکنند. وی در زندان دچار سکتهی خفیف مغزی شده و از نارسایی قلبی رنج میبرد. کبودوند رئیس سازمان حقوقبشر کردستان و موسس آن نیز بوده است. محمد صدیق کبودوند روزنامه نگار ایرانی برندهی جایزهی بینالمللی روزنامهنگار سال بریتانیا است که هماکنون در بند 8 زندان اوین دوران محکومیت خود را علیرغم نیاز مبرم به مداوای پزشکی میگذراند.
2. محمدحسن فلاحیهزاده مدیر مسئول روزنامه توقیف شده اقلام الطلبه و خبرنگار اخراجی تلویزیون العالم جمهوری اسلامی است و با رادیو و روزنامههای برون مرزی از جمله المستقبل لبنان و رادیو دبی همکاری داشته است. وی قدیمیترین روزنامهنگار حال حاضر زندانی در ایران است. وی از آذرماه 1385 در زندان اوین به سر میبرد . این روزنامهنگار به خاطر فعالیت مطبوعاتیاش به 3 سال زندان و جریمهی مالی دو برابر دستمزدش محکوم شده است؛ رقمی که معادل 30 هزار دلار است. فلاحیهزاده در دادگاه بدوی به سه سال زندان و جریمهی بیست هزار دلاری محکوم شده بود، اما در دادگاه تجدیدنظر این جریمه به 30 هزار دلار افزایش پیدا کرد. وی در دورهی زندان متحمل فشارهای زیادی شد، به طوریکه در مهرماه گذشته مجبور به اعتصاب غذا شد. از 10 اسفند ماه گذشته وی به سلولهای انفرادی زندان اوین منتقل شده و هماکنون در وضعیتی نامعلوم به سر میبرد، به طوریکه بیخبری از وی باعث نگرانیهای زیادی شده است.
3. مسعود کردپور در تاریخ ١٧ مرداد ماه 1387در شهر بوکان توسط ماموران وزارت اطلاعات در منزل و بعد از بازرسی و ضبط وسائل و دست نوشته های شخصی بازداشت شد. مسعود كردپور، روزنامه نگار و دبير آموزش و پرورش كردستان است که به اتهاماتی چون، فعاليت تبليغى عليه نظام از طریق مصاحبه با رسانههاى خارجى از جمله راديو فردا، صداى آمريكا، بى بى سى، راديو فرانسه و راديوهاى ديگر به یک سال زندان محکوم شده است. وی هماکنون در زندان ارومیه دوران محکومیتاش را میگذراند.
4. نادر کرمی جونی روزنامه نگار از ٱذرماه سال 1387 بازداشت شده است. کریمی سردبیر و روزنامهنگار نشریاتی چون "گزارش، فکر، جهان صنعت، و سیاست روز" پس از بازداشت در ابتدای آذرماه سال 87 به بند 209 زندان اوین منتقل شدد. وی پس از تحمل حدود 4 ماه سلولهای انفرادی و بند امنیتی روز 22 اسفندماه 87 به بند هفت زندان اوین منتقل شده است. این روزنامهنگار پیشتر نیز دو بار به دلیل فعالیتهای مطبوعاتی خود بازداشت شده بود همچنین او به دلیل درصد بالای جانبازی در جنگ نیازمند رسیدهگی مداوم پزشکی است. هنوز و با گذشت بیش از شش ماه از بازداشت وی اتهاماتاش مشخص نشده است.
5. کاوه جوانمردی روزنامه نگار هفته نامهی توقيف شده «کرفتو» است که از روز ۲۶ آذر ماه ۸۵ تاکنون در بازداشت به سر می برد، وی ۲۷ ارديبهشت ۸۶ محاکمه و از سوی شعبه ششم دادگاه سنندج به اتهام همکاری با احزاب کرد به دو سال زندان و تبعيد به زندان مراغه محکوم شده است. وی پروندهی دیگری با اتهام اقدام علیه امنیت ملی را نیز داشت که در آن به یک سال زندان محکوم شد. این حکم در دیوان عالی کشور نقض و به دادگاه تجدید نظر برگشت داده شد.
6. عدنان حسن پور و هیوا بوتیمار دو روزنامهنگارا دیگر کرد هستند که بیش از سه سال زیر حکم اعدام در زندان سنندج به سر بردند و به تازهگی خکم اعدام آنان لغو شده است. عدنان حسن پور ٢٥ ساله روزنامهنگار هفته نامهی ئاسو در تاريخ ٥ بهمن ماه ١٣٨٥ و هيوا بوتيمار ٢۹ ساله همکار نشريه انجمن زيست محيطي سبزچيا، به ترتيب در تاريخ ٥ دی ماه و ٥ بهمن ١٣٨٥ دستگير و در تاريخ ٢٢ خرداد در دادگاهي غير علني به اتهام "اقدام عليه امنيت ملي"، " جاسوسي" و "محاربه" محاکمه و به اعدام محکوم شده بودند. این دو هماکنون در زندان مرکزی مریوان و سنندج هستند.
7. بهمن توتونچی روزنامهنگار هفتهنامه توقیف شدهی کرفتو در تاریخ ٢٨ آبان 1387 از سوی ماموران وزارت اطلاعات در منزلش بازداشت شد. مأموران امنیتی جمهوری اسلامی پس از بازرسی و تفتیش خانهی توتونچی، وی را با خود به مکانی نامعلوم میبرند. وی عضو شورای سردبیری هفته نامه کرد زبان «کرفتو» بود که سال گذشته توقیف شد. همچنین این روزنامهنگار از اعضای مؤسس «کانون نويسندهگان کرد» است. وی هماکنون در زندان سندج زندانی است.
8. مجتبی لطفی در تاریخ ١٧ مهر ماه 1387 ماموران امنیتی با حکم دادگاه ویژهی روحانیت به منزل مجتبی لطفی مراجعه و پس از بازرسی منزل و ضبط دست نوشتهها و هارد دیسک کامپیوتر و وسائل شخصی، این روحانی را با خود به محل نامعلومی بردند. مجتبی لطفی در سال 1383 نیز بازداشت شده بود و مدتی را در زندان سپری کرده بود. این وبلاگنویس به چهار سال حبس محکوم شده است. مجتبي لطفي به اتهام "نشر اكاذيب و فعاليت عليه نظام" و "افشاي اسرار نظام"، توسط قاضي سليمي به تحمل سه سال و ده ماه زندان، محكوم شده است. اين عضو تحريريه و سرپرست روزنامههاي توقيف شده «خرداد» و «فتح» و عضو شوراي سردبيري هفته نامه توقيف شده «آوا» و سايت تعطيل شده «نقشينه» نیز بوده است وی از نزدیکان آیتالله منتظری است و به نشر دیدگاههای وی میپرداخت که همین عمل باعث برخورد با او شده است.
9. حسین درخشان وبلاگنویس دیگری است که در تاریخ 11 آبان 1387 بازداشت و تاکنون خبری از وضعیت و محل نگهداری وی به دست نیامده است. علیرضا جمشیدی سخنگوی قوه قضاییه سهشنبه ۱۰ دي ماه 1387بازداشت این وبلاگ نویس را از سوی نیروهای امنیتی تایید کرد. درخشان وبلاگنویسی است که پیش از این خارج از ایران زندهگی میکرد و به تازهگی به ایران بازگشته بود. هماکنون ماهها از بازداشت این وبلاگنویس می گذرد اما هیچ مقامی بعد از سخنگوی قوهی قضاییه در این خصوص حرف نزده و وضعیت وی کماکان نامعلوم است.
10. در روز کارگر صدها کارگر و فعال مدنی و دانشجو بازداشت و به زندان منتقل شدند. در این میان چندین روزنامهنگار و وبلاگنویس بازداشت شدهاند و از یازدهم اردیبهشت ماه در زندان به سر میبرند؛ مسعود لقمان، علیرضا ثقفی، علیرضا فیروزی، امیر یعقوبعلی، نیکزاد زنگنه، کاوه مظفری و همسرش جلوه جواهری از جمله روزنامهنگاران و وبلاگنویسان بازداشتی روز کارگر هستند. هم چنین سجاد خاکساری از تاریخ شش اردیبهشت در پی شرکت در تجمع معلمان و اقدام به تهیهی خبر بازداشت شده است.
بخش اول...
No comments:
Post a Comment