Monday, November 24, 2008

این نابرابری ها حکم خدا نیست

مریم حسین خواه


هم سن من است. 28 سال دارد. فوق ليسانس زبان انگليسي است و دبير دبيرستان. رفته ام مهماني و قبل از آنكه او بيايد چند تا امضا گرفته ام. چند تا امضاي خيلي راحت و سريع.

يكي شان خانم مسنی است كه سواد ندارد و انگشت مي زند. تا مي خواهم قوانين را برايش توضيح دهم، مي گويد:"مي دونم مادر جون، همه شان را مي دونم. هر وقت صدامون بلند شده، مردها گفتن زن حق و حقوقش همين قدره." بعد هم به صداي اذان بلند مي شود و عصا زنان مي رود كه وضو بگيرد.

آن يكي هم زن جواني است كه يك تنه زندگي خودش و بچه هايش را مي گرداند و به خاطر ازدواج مجدد پدرش خيلي خوب مي داند كه قانون تبعيض آميز چه بر سر زن ها مي آورد. بقيه هم انگار خودشان اين بيانيه را نوشته باشند، مي خوانند و فوري امضا مي كنند.

براي صحبت كردن با ريحانه اما دنبال يك بهانه مي گردم. هم مي ترسم كه امضا نكند وهم هيچ وقت بيشتر از سلام و عليك و احوال پرسي در مهمان هاي سالي يكبار، با هم حرف نزده ايم. اما حالا مي خواهم كه حتما درباره كمپين با او حرف بزنم. از آن آدمهاي مذهبي مقيد است. شوهرش هم در حوزه علميه درس مي خواند. دلم مي خواهد بدانم چطور به قوانين نگاه مي كند. نابرابري را قبول دارد یا نه؟

تا به حال همه آدم هاي مذهبي كه مي شناختم خيلي راحت، راحت تر از آنچه فكرش را مي كردم بیانیه كمپين را امضا كرده اند. يك سري شان زنان مذهبي فعال اجتماعي بودند كه خودشان هم با اين مسائل درگيرند و برای رفع این نابرابری ها به شیوه خودشان تلاش می کنند.

يك سري هم زنان سنتي و البته خيلي مذهبي بودند. زنانی که این نابرابری ها را با گوشت و خونشان لمس کرده بودند ولی نگران این بودند که نکند خواستن حق و حقوقشان با مسلمانی شان در تضاد باشد و چیزی بر خلاف حکم خدا خواسته باشند. اما وقتی برایشان توضیح می دادم که حالا خود علما و آیت الله ها می گویند برخی احکام باید تغییر کند (1) و فتوا هم داده اند بدون معطلي و با خیال راحت امضا می كردند.

اما تا به حال با آدم هايي مثل ريحانه كه مذهبي اند، تحصيلكرده و شاغلند، در زندگي شخصي شان تقريبا حقوق برابر دارند و با همه اينها به چارچوب هاي زندگي سنتي، زندگي سلسله مراتبي كه مرد در جامعه و خانه رئيس است اعتقاد دارند، درباره كمپين حرف نزده بودم.

آدم هایی مثل ریحانه نه شبیه زنان سنتی هستند و نه خواسته هایی همچون زنان طبقه متوسط دارند. کار می کنند، درس می خوانند، حتی فعالیت اجتماعی و گاهی سیاسی دارند، اما وقتی حرف برابری زن و مرد به میان می آید به سرعت موضع می گیرند و می گویند اینها افکار انحرافی غربی است.

نمی دانم. شاید برای اینکه معمولا از خانواده هایی هستند که تا حدی ازیکسری حقوق و مزایا برخوردار بوده اند و شاید هم به خاطر اینکه کمتر با مسائلی همچون طلاق، خشونت های خانگی (منظورم خشونت جسمی است)، سن مسئولیت کیفری، تابعیت و .... درگیر بوده اند. شاید هم یاد گرفته اند بر ای رسیدن به خواسته هایشان از روش های سنتی کمک بگیرند و مردشان را هرطور شده برای کار و تحصیل راضی کنند. بگذریم که برای برخی شان مادری از همه چیز مهمتر است و خود ریحانه هم می گوید وقتی بچه دار شود کار را کنار می گذارد و همه انرژی اش را صرف تربیت کودکانش می کند.

به خاطر همه اینها است که نمی دانم چطور باید با ریحانه درباره کمپین حرف بزنم. اما هر طور که هست تردیدهایم را كنار مي گذارم و به خودم مي گويم"خوبي كمپين به اينه كه مي شه به بهانه يك درد مشترك با بقيه هم سخن شد.هرچي باشه اون هم زنه و حتما در زندگيش با اين نابرابري ها مواجه شده". تا كنارم مي¬نشيند و مي¬گويد چه خبر و چه كار مي¬كني؟ شروع مي¬كنم به گفتن از كمپين.

اما هنوز چند جمله نگفته و دفترچه حقوقي را نشانش نداده ام، مي گويد: "حكم خدا را كه نمي شه تغيير داد." و اين جمله شروع كننده بحث چهار ساعته ما است.

"بين مريم جان وقتي خدا يك قانوني را وضع مي كنه حتما صلاح ما را در در نظر گرفته و مي دونه كه اينطوري براي زن ها بهتره"اولش تعجب مي كنم چطور يك دختر با سواد و اهل مطالعه مثل ريحانه اينقدر راحت مي گويد اين قوانین حكم خدا است و نمي شود كاري كرد و زن بايد صبور باشد و راضي و حتی به خودش زحمت نمي دهد كه نگاهي به شرايط جامعه يا حداقل به فتواهای مراجع تقلید بكند و ببيند كه حتي آنها هم تغيير شرايط جامعه را پذيرفته اند.

اما مي دانم اگر اينها را با اين لحن عصباني كه دارم بگويم، امضا كه نمي كند هيچ، بلند مي شود و مي رود و ذهنيتي كه دارد پررنگ تر مي شود. يك نفس عميق مي كشم و ادامه می دهم: "ببین عزیزم بعضی از این موارد مثل تابعیت اصلا ربطی به دین ندارد. چون 1400 سال پیش اصلا بحث تابعیت مطرح نبوده. در رابطه با آنهایی هم که به دین برمی گردد تقریبا در تمام اين مواردي كه ما مي خواهيم تغيير كنند فتواهاي متفاوتي از طرف مراجع تقليد صادر شده و خیلی از این فتواها دقیقا همان چیزیه که ما می خواهیم. همین نشان می ده که این نابرابری ها حکم خدا نیست و بیشتر به تفسیری که از اونها شده برمی گرده."

ریحانه چند لحظه ای مکث می کند و من سعی می کنم با آوردن چند مثال از قوانینی که همه ناعادلانه بودنشان را قبول دارند او را به لزوم تغییر قوانین متقاعد کنم: "الان درقانون ديه مرد نصف زنه و اگر من و برادرم دستمون بشكنه پولي كه بيمارستان از ما دو تا مي گيره برابره اما ديه اي كه من براي دست شكسته ام مي گيرم، نصف برادرم است".

"خب آخه اين قانون خدا است. حتما حكمتي توش هست كه ما خبر نداريم"

می خواهم بگویم "آخه تو چه مسلمانی هستی که حتی یک ذره هم عقلت را معیار قرار نمی دی و فکر نمی کنی شاید استنباطی که دیگران از دین داشتند تمام دین نباشه." اما باز هم خودم را کنترل می کنم و می گویم: "اما بعضي از مراجع تقليد حكم به برابري ديه مرد و زن داده اند" بعد هم كلي برايش درباره اين كه نقش اقتصادي زن ها تغيير كرده و احكام و قوانین اجتماعی هم بايد تغيير كنند، حرف مي زنم. چند ثانيه اي سكوت مي كند و مي گوید:" خب حالا ديه يك چيزي ولي بقيه قوانين كه اينطور نيستند."

شروع مي كنم به گفتن از اينكه وقتي 1400 سال پيش اين قوانين وضع شده اند، شرايط زن و مرد و جامعه آن زمان با الان كاملا متفاوت بوده و بعضي از اين قانون ها از فرهنگ و عرف آن زمان خيلي هم جلوتر بوده اند و حالا كه شرايط و نقش هاي زن و مرد عوض شده قانون هم بايد عوض بشود. همانطور كه در زمينه هاي ديگر عوض شده اند. مثل ديه اهل كتاب(مسيحي ها، يهودي ها) كه نصف مسلمان ها بوده و الان با هم برابر است. يا چيزهاي كه يك زمان حرام بوده و حالا حلال شده است. اصلا مگر میشود قوانین اجتماعی که قرار است روابط بین مردم را تنظیم کند ثابت باشد و هیچ وقت تغییر نکند؟

ريحانه جواب مي دهد: "اما حكم هاي مربوط به زن ها فرق مي كنه. خودت اگر منصفانه نگاه كني مي بيني همه اين قانون ها در اصل به نفع زن است".

با تعجب مي پرسم: "مثلا كجاي اين به نفع زنه كه شوهرش بتونه بره 4 تا زن عقدي و بي نهايت زن صيغه اي بگيره؟"

با قيافه اي حق به جانب مي گويد: "مرد غلط مي كنه بره زن بگيره. اينم دست خود زن ها است. مي تونن شرط ضمن عقد بگذارند كه شوهرشون حق زن گرفتن نداره. من خودم هم حق مسكن و كار را گرفتم و هم شرط كردم كه حق نداره زن ديگه اي بگيره."

از اينجا به بعد يك ساعتي سر شروط ضمن عقد بحث مي كنيم. من مي گويم اين شروط براي همه زن ها و همه شرايط قابل استفاده نيست و ثبت كردنشان كلي دردسر دارد و او معتقد است : "اين ديگه مشكل خود زن ها است. كسي كه نتونه يك شرط ضمن عقد را ثبت كنه هرچي سرش بياد حقشه."

گفتن اينكه بعضي چيزها مثل همين ازدواج مجدد يا ولايت و حضانت بچه را نمي شود شرط كرد هم فايده اي ندارد. چون او اعتقاد دارد همين كه مرد از لحاظ اخلاقي شرط كنند و يك امضايي بدهد كافي است. احتمالا تا به حال پایش به دادگاه کشیده نشده و نمی داند که آنجا فقط و فقط قانون حکم می کند و اگر تبصره ای باشد سلیقه قاضی است که آن هم در اغلب اوقات به نفع مردان است.

بحث بر سر اينكه پس دولت چه وظيفه اي دارد و مگر نبايد با وضع قوانين مناسب شرايط عادلانه اي براي شهروندان فراهم كند هم تغييري در نظرش نمي دهد. چون معتقد است همه اينها به خود زن برمي گردد و اينكه زندگي اش را چطور اداره كند.

مي گويم: "پس اون زنهايي كه از بچگي فرصت اين را نداشتن كه قوي و با سواد و توانمند باشن چي مي شه؟ بايد همه عمر بهشون ظلم بشه و كسي به دادشون نرسه؟" سكوت مي كند... بعد چند لحظه توي چشمهایم نگاه مي كند و مي گوید: "بعضي از حرفهايت را قبول دارم. اما همه اش را نه". مي پرسم: "كدام را قبول نداري"؟

روي حق طلاق انگشت مي گذارد: "زن ها احساساتي هستن اگر حق طلاق داشته باشن چيزي از خانواده باقي نمي مونه. يا مثلا همين حق حضانت و ولايت بچه، باور كن به نفعه زنه كه حضانت با پدر باشه. آخه كي مياد يك زني را كه چند تا بچه قد و نيم قد داره بگيره. اگر زنی حضانت بچه هایش را داشته باشه تا آخر عمر بايد بشينه و توي اين جامعه پر از گرگ با بدبختي بچه هاش را بزرگ كنه".

سرم گيج مي رود. همان كليشه هاي هميشگي "زن ها احساساتي اند"، " زن ها به تنهايي از پس زندگي شان برنميان"، "زن ها نمي تونن صلاحشون را تشخيص بدن و آقا بالا سر مي خوان" .....هر قدر هم كه بحث كنيم فايده اي ندارد. نمي تواند بپذيرد كه زن ها مي توانند اين كليشه ها را بشكنند و به گونه ای دیگر زندگي كنند. براي قضاوت و شهادت هم همين توجيه ها را مي آورد.

مي خواهم بگويم در مواردي مثل حضانت، قضاوت، شهادت و .... فتواهاي متفاوتي وجود دارند. اما مي بينم مخالفتش بيشتر از آنكه ريشه در باورهاي مذهبي اش داشته باشد، به باورهاي سنتي اش برمي گردند. براي همين از يك راه ديگر وارد مي شوم.

"ريحانه تو اگر چند سال ديگه بچه دار بشي و بچه ات دخترت باشه. اون را 13 سالگي شوهر مي دي؟"

"معلومه كه نه. الان توي ده كوره ها هم دخترها 13 سالگي شوهر نمي كنن"

"ولي توي قانون سن ازدواج دختر 13 سالگي تعيين شده و حتي پدر مي تونه قبل از 13 سالگي دخترش را به عقد يك مرد 70 ساله دربياره."

جوابش فقط همين سه كلمه است: "واقعا در قانون آمده؟"

دلم گرم مي شود. بالاخره داريم به يك جايي مي رسيم. كمي جان مي گيرم و مي گويم: "يا مثلا تو مي دوني كه اگه يك دختر 9 ساله بره و چيزي را از مغازه بدزده يا آدم بكشه، مثل يك بزرگسال برايش حكم صادر مي شه."

دوباره سكوت مي كند ومن فكر مي كنم "الانه كه بيانيه را امضا كنه" اما از شانس بد من شوهرش صدايش مي كند و ريحانه بلند مي شود كه برود. به خودم دلگرمي مي دهم كه:"مهم امضا نيست. چيزي كه اهميت دارد اينه كه چند ساعت باهم راجع به حقوق برابر حرف زديم و شاید به باورهاي قطعي اش تلنگری خورده باشه."

دفترچه و بيانيه را دستش مي دهم و مي گويم : "من تا عصر اينجا هستم. برو با دقت بخونشون و اگر خواستي امضا كني يا بازهم با هم حرف بزنيم بيا ." دفترچه را مي گيرد و مي رود.

دو ساعت بعد، ريحانه برمي گردد و مي گويد تمام اين مدت را با شوهرش درباره اين قوانين حرف زده است. مي خندم و مي گويم "چه خوب. پس حالا هر دو تون امضا مي كنيد."

ريحانه اما يك برگ كاغذ از كيفش بيرون مي آورد و مي گويد: "خيلي از اين قوانين اصلا وجود ندارند و اصل قانون ايني نيست كه شما نوشته ايد. خيلي هاشان هم كه در قانون آمده در اجرا به نفع زنان است".

از تعجب دارم شاخ مي آورم: "مثلا كدام قانون را ما اشتباه نوشته ايم؟"

ريحانه كاغذي را كه شوهرش دليل رد هر كدام از خواسته اي كمپين را رويش نوشته مي گذارد جلويش و شروع مي كند: "هيچ كجاي قانون نيامده كه دختر را مي شود 13 سالگي شوهر داد. براي طلاق هم درست است كه از نظر قانوني حق مردها بيشتر است ولي قاضي ها معمولا به نفع زن ها راي مي دهند. در مورد ولايت و سرپرستي اموال هم براي اين است كه زنها زياد از حساب و كتاب سر درنمي آورند. شهادت و قضاوت هم در اصل به خاطر اين بوده كه پاي زن ها به دادگاه و اينجور جاها باز نشود و اين مسئوليت به عهده مردها باشد. درباره سن مسئوليت كيفري هم دخترها زودتراز پسرها عقلشان مي رسد و فهميده تر هستند. براي همينه كه زودتر هم بالغ مي شن.....شوهرم يكي يكي اين قانونها را برايم توضيح داد. خوب كه نگاه كنيم بيشترشان به مصلحت زنها هستند. آن چند تايي هم كه ايراد دارد براي اصلاحشان به زمان نياز داريم و نمي شود يك دفعه اي تغييرشان داد.خيلي جاها هم شما سياه نمايي كرده ايد و خواسته ايد مردم را هيجان زده كنيد. مثل همان جايي كه گفته ايد پدر مي تواند دختر 13 ساله اش را به عقد مرد 70 ساله درآورد. آخر كدام پدري اين كار را مي كند؟ " اولش کلی خودم را ملامت می کنم كه كتاب قانون همراهم نيست. شوهرش به او گفته اين چيزهايي كه ما در كتابچه اورده ايم در قانون وجود ندارد و حالا من هرچقدر قسم و آيه بخورم كه عين همين جمله ها در قانون آمده، بي فايده است. كمي درباره زن هايي كه سال ها در راهروهاي دادگاه معطل گرفتن طلاق بوده اند و زهرای 11 ساله را مثال می زنم که همین دو ماه پیش خودش را کشت تا به اجبار پدر زن یک مرد 35 ساله نشود ، فایده ای ندارد اما می گوید اینها استثناء است. امضا كه نمي كند هيچ. دارد من را نصيحت مي كند كه حواسم باشد اين افكار و عقايد غربي، ايمانم را بر باد ندهد.

هم او بايد برود و هم من. خداحافظي مي كنم و مي گويم: "ولي اگر وقت داشتي سري به كتاب هاي قانون و صفحات حوادث روزنامه ها بزن و ببين كه اين قانون نابرابر چه بر سر زن ها مياره. يا اصلا چرا راه دور بريم. كمي به زندگي زن هاي دور و برت نگاه كن و ببين چقدر ازبدبختي ها و مشكلاتشون به خاطر قانونه".

همديگر را مي بوسيم و خداحافظي مي كنيم. دو هفته بعد صاحبخانه اي كه ميزبان ما بود، مي گويد ريحانه اين روزها مدام در حال زير و رو كردن كتاب هاي قانون است. كسي چه مي داند شايد دفعه ديگر كه همديگر را ديديم ريحانه هم بيانيه را امضا كند

www.we-change.org

No comments: