پریسا کاکایی
تجسم کنیم، زمانی برای مردن را. زمانی برای سرسپردن به حلقه ی طناب که لحظه ی خالی شدن
چهارپایه ای از زیر پاهایی ناتوان، دیگر سر نیست. جسمی آویزان و معلق در دل باد. سکوتی میان طلوع و غروب خورشید و جاهای پایی مانده در دمپایی های تهی کنار چوبه ی دار.
تجسم کنیم، زنی را تن داده به تقدیر. مقدس به همان تعبیر مردانه. با بهشتی در زیر پاهایش که 9 ماه جنین را در خود و از خون خود تغذیه می کند برای پای گذاشتن به دنیای وحشی وحشی. زنی که او را نام نامی مادر نیمه شب از خواب خوش بیدار می کند تا پستان بر لبان تشنه ی کودک بگذارد. زنی که در قوانین مرد نوشت، هیچ سهمی از زندگی فرزندش ندارد جز همان شب بیداری ها و خون دل خوردن ها.
تجسم کنیم، مادری را نشسته بر آستانه ی شکفتن تنها امید زندگی اش. زیبا دختری که شانزده سالگی را به تازگی سلام گفته و نورس زیبایی هایش چشمی پدرانه می خواهد برای در امان بودن میان چهار دیواری خانه.
تجسم کنیم. مردی معتاد، فرمانبر خون آلوده ی درونش، برخاسته از میان حلقه های دود. مردی که مرد است و همین برای خواستن و آمر بودن به خواسته ها کافی ست. اگر بهشت زیر پای مادر است دنیا زیر دستان مردانه ی اوست. اوست که تن تازه ی دخترک را می طلبد برای لحظه ای و دمی، پس سایه می افکند بر آن تن بی دفاع.
تجسم کنیم، زنی را، مادری را، چشم فرو بسته بر اعتیاد مرد. زندگی را می گذراند در سکوت. چشم که می گشاید لحظه ای نمی بیند. شاید هم که نمی خواهد ببیند یا دیده اش را باور ندارد. باز پلک می زند. گرگی بره اش را در حال دریدن است. کسی گوشه ای از وجودش را زنده زنده می بلعد. دخترکش میان دستانی از شهوت و حرص تن می زند برای رهایی. و او، آن زن، آن مادر، دیگر چیزی را به یاد نمی آورد جز بر هم زدن خواب سایه و نفس بریدن از او.
تجسم کنیم، زنی را. که دیگر مقدس نیست. قیام کرده است اگر چه به مرگ. زنی که هیچ دادگاهی برای مرد کشی آن هم از نوع شوهر از او حمایت نخواهد کرد. که اگر مرد بود به نام دفاع از ناموس عملش را غیرت می خواندند و حال که زن است، پای از گلیم فراتر گذاردن. قضاتی همه مرد، به حکمی، بهشت را از زیر پای او کشیده تا چهارپایه ی رسیدن به حلقه ی دار را پیشکش کنند. او بالای چهارپایه، آسمان را نزدیکتر خواهد دید. دستانی بسته، سری میان طناب و فرمانی که نفسش را نه به یک باره، ذره ذره خواهد برد.
تجسم کنیم، چهارشنبه را. چهارشنبه ی اول هر ماه را و آن هایی که ماه ها و سال هاست هراسان چهارشنبه هایند. زمانی برای مردن. زمانی برای آزادی. برای گریستن آن ها که می مانند. برای پیروزی خون. برای رقص تن پاره ی بشریت میان نسیمی صبح گاهی.
چهارشنبه ها را به خاطر بسپاریم!
کوله بار
parisad.blogspot.com
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment